نظریههای معاصر انگیزش
در سال 1970م، ج. پ کمپل و همکارانش تئوریهای انگیزش را در دو قالب کلی تقسیم کردند:
نظريههاي محتوايي که شامل:
×سلسله نيازهاي مزلو (مازلو)
× آلدرفر (نظرية ERG)
× هرز برگ (بهداشتی – انگيزشي)
× مك گريگور (X و Y)
× تئوري مك كلهلند
نظريههاي فرآيندي که شامل:
× آدافر (نظرية برابري)
× ويكتور وروم (نظرية انتظار)
× ديويد لاك (نظرية هدف)
× چارم (ارزيابي شناختي)
همچنین نظريههاي معاصر را هم بايد مورد توجه قرار داد.
نظريههاي معاصر (نظريههايي كه در سالهاي اخير مطرح شدهاند):
× فستينگر و هومانز (نظرية ناهماهنگي شناختي/ مبادله)
× هيدر ـ دي كامز (نظرية ارزيابي شناختي ـ ادراك از خود)
× كلي و راتر (نظرية اسناد / مركز كنترل)
حال به توضيح مختصري از نظريههاي يادشده و كاربرد آنها ميپردازيم.
2-1-5- طبقهبندی نظریات معاصر انگیزش
در دیدگاههای کنونی انگیزش، به عوامل زیادی توجه شده که موجب تحریک افراد میشوند. در یک دستهبندی کلی از نظریات انگیزش، این نظریات به شرح زیر طبقهبندی میشوند.
– نظریههای محتوایی
– نظریههای فرآیندی
– نظریههای مبتنی بر تقویت
– نظریههای محتوایی
نظریههای محتوایی از توصیف «هست» و «نیازها» صحبت میکنند و نظریه پردازان محتوایی درصدد شناخت و مشخص کردن عواملی هستند که موجب انگیزش انسان برای کار میشود. به عبارت دیگر تئوریهای محتوایی بیشتر به مسائل درونی انسان و عوامل انگیزش توجه دارند و در جستجوی چیزهایی هستند که رفتار فرد را وادار به انجام کار میسازد (نایلی، 1373، 25). مانند سلسله مراتب نیازها، عوامل نگهدارنده و انگیزاننده، نظریه x و Y نظریه ERG و نیازهای سهگانه مک کلهلند.
اما تئوریهای محتوایی عمدتاَ به حالت درونی شخص یا محیط او وابسته هستند که به رفتار، انرژی یا تداوم میبخشند، این تئوریها مفید هستند چون شناختی از نیازهای انسان به دست میدهند و در نتیجه به مدیران در درک ارزشهای انسان در مورد پاداشها و عوامل ارضاء کننده نیازها کمک میکنند، با این حال این تئوریها، گاهی به دلیل راکد و توصیفی بودن مورد انتقاد قرار میگیرند.
رهبران نيروي كار اغلب معتقدند كه افراد ميتوانند با پرداختهاي بيشتر، ساعات كار كمتر و شرايط كاري مطلوب ترغیب شوند، این در حالی است که برخي از متخصصان پيشنهاد ميكنند از طريق فراهم نمودن استقلال و مسئوليت پذيري كاركنان انگيزش آنها را افزايش داد. هر دو ديدگاه بيانگر تئوريهاي محتوايي انگيزش هستند. نگرش محتوايي در انگيزش ميكوشد به اين سؤال پاسخ دهد كه چه عاملي يا عواملي افراد را بر ميانگيزاند؟
– تئوریها یا نظریههای فرآیندی
این نظریهها بیشتر شناختی هستند و به چراییها پاسخ میدهند. در نظریههای فرایندی عوامل مؤثر در انگیزش چندان مورد توجه قرار نمیگیرد و در این نظریهها، فرایندهای رفتاری موجود زنده مورد نظر قرار میگیرد. به عبارت دیگر چگونگی آغاز و تداوم رفتار مورد بررسی قرار میگیرد و دلیل توقف آن توجیه میشود. همه الگوهای فرایندی سعی دارند متغیرهای عمدهای را که در انتخاب سطح فعالیت برای انجام کار مؤثر هستند، مشخص نمایند و معمولاً متغیرهایی مانند نیازها، انتظارها، پاداشها و تقویت کنندهها مورد توجه قرار میگیرند. علاوه بر این، الگوهای فرایندی درصدد یافتن کنش متقابل این متغيرها با متغیرهای وابستهای چون خشنودی شغلی کارکنان میباشند (نایلی، 1383، 25). برای چگونگی انگیزش و اینکه افراد با چه هدفی برانگیخته میشوند، طرح میگردد، مانند: نظریه انتظار، برابری، اسناد و هدفگذاری. نظریههای فرایندی راهبردهای پویاتری را ارائه میدهند و سعی دارند ادراکی از تفکر و فرآیند شناختی فراهم کنند که در درون ذهن انسان شکل میگیرد و در رفتارها تأثیر میکند.
تئوريهای فرایندی به جاي اين كه به شناسايي و فهرست كردن محركهاي انگيزشي دست بزنند، به دنبال اين هستند كه انگيزش چگونه رخ ميدهد؟ اين تئوريها، تأکیدشان این است که چرا افراد متفاوت رفتار خاصي را براي ارضاي نيازها انتخاب ميكنند؟ و وقتي به اهداف دست مييابند، چگونه رضايتشان را مورد ارزيابي قرار ميدهند؟
– نظریههای مبتنی بر تقویت
نظریههای مذکور در دو بخش قبلی به طور عمده شناختی بوده و بر احساسات، حالات، تصورات و انتظارات تأکید دارند، اما نظریههای تقویتی بر روابط بین نیازهای درونی فرد و نتایج و پاسخ ملموس تمرکز دارند، مانند تقویت مثبت، منفی، تنبیه و خاموشسازی.